قاسـم مـلا



دعا برای بستن زبان دشمنان و بد خواهان

خراسانی های عقیده دارند دعا کارساز است و گره هرکاری با دعا گشوده می شود از این رو برای بستن زبان بد خواهان و دشمنان و ایمن بودن از شر زبان بد گویان و سخن چینان این دعا را بر کاغذی می نویسند و از گردن خود می آویزند:

لا اله الله.از زمین تا آسمان

از آسمان تا عرش

از عرش تا کرسی

از کرسی تا لوح

بستم زبان همه ی بد گویان را

از حسود و غماز(کسی که با چشم و ابرو اشاره کند)

 از دشمن و بدخواه

دشمن روز سفید

دشمن شب سیاه

دشمن روی زمین

بستم زبان سیصد و شصت و شش رگ بنی آدم و بنات حوا را در حق صاحب این هیکل

مهر کردم به حق محمد رسول الله(ص) زبان جمله دشمان را از اولین و آخرین

بستم به حق بیست و چهار هزار پیغمبر

به حق بیست و هشت حروف تهجی

بستم به حق سال و ماهِ سی روز

به حق هفته ی هفت روز

به حق شب و روز

به حق بیست و چهار ساعت

به حق دوازده برج حمل و ثور و جوزا و سرطان و اسد و سنبله و میزان و عقرب و قوس و جدی و دلو و حوت

بستم به حق هفت کواکب زحل و مشتری و زهره و عطارد و قمر و شمس

بستم به حق کعبه و زمزم و حجر الاسود و مقام ابراهیم و مروه و صف و منی و کوه ابو قبیس و مدینه و کربلا و نجف و کاظمین و مشهد الرضا(ع)

به حق سلیمان بن داوود

به حق نام های عظیم و کلام قدیم

بستم زبان جمله ی دشمنان و بد خواهان خود را از اولین و آخرین ان شاءالله

(شرح کامل این دعا در جامع الدعوات کبیر)

ادامه دارد


رمضان آمدی خوش آمدی
تو که آمدی با خود،شمیمِ خوشِ دل کندگی و عطر دل نواز را آوردی و جان ها را حلاوت بخشیدی.
تو که آمدی درک کردم زیبا خالقم را که او می خواند مرا،با همه ی بدی هایم با همه گنه کار بودنم
تو که آمدی یعنی گشوده شدنِ پنجره ی آسمانی و امید برای بخشیده شدن.
تو که آمدی مرا بردی به جمع خوبان، و گوشم را آماده کردی برای شنیدنِ صدای چلک،که از هزاران موسیقی برایم خوشتر بود
تو که آمدی دلم را به سحرهای معنوی و کنار هم بودن و شوق و انتظار روزه داشتن گره زدی
تو که آمدی صدای آواز خوانی سماور زغالی را به یادم انداختی و زحمت های مادر را و  جمع مهربانی و بوی نان پنجه کش و فتیر  و اشکنه قاتق را
تو که آمدی مرا بردی به قول و قرار من و پدر و مادرم که  1- باید روزه بگیرم 2- وقتی به کتل(زمین بلند در صحرا، کوه) می روند مرا نیز با خود ببرند!
امروز نخستین روز ما مبارک رمضان است و باز دلم هوای شوخوانی کرد
اما سحرگاه امروز هر چه گوش هایم را تیز کردم نغمه های سحر را از حلقوم همولایتی هایم نشنیدم.
آری خیلی از عزیزان ما سال هاست تن داده اند به سفر بی بازگشت و صدایشان خاموش شده.
تو که آمدی ما را بردی به خاطرات آن سال ها که مرحوم ملا حسین و حاج شیخ و ملا رمضان و حاج ملاعلی بی ریا برایمان منبر می رفتند.
تو که آمدی شعرهای با معنی شو خوانی را یاد آوری کردی،چه خوب بود به آن دوره می رفتم و دگربار، آن اشعار را از حلقوم ملا رمضان و.می شنیدم.

سحر بخیز تجدید وضو کن
به آب توبه خود را شستشو کن

اگر خواهی شوی پاک از پلیدی
به درگاه خدای خویش رو کن

به شکر نعمتش تا می‌توانی
لبت را آشنا با ذکر او کن

در رحمت به رویت کرده حق باز
به او رو آور و دفع عدو کن

گدای درگه حق شو به عالم
گدایی گر کنی با آبرو کن

هرآنچه درد دلت داری به عالم
سحر با حقتعالی گفتگو کن

اگر خواهی تو فیض از محضرحق
از او توفیق طاعت آرزو کن

ادامه دارد


به انتظار آمدنت لحظه ها را شماره می کنیم

بیا ای ماه سوزاننده ی گناهان که با آمدنت،امید بخشیده شدن در دل ها جان می گیرد، گناه در جامعه کاهش می یابد،دل ها مهربان تر می شوند و صله ی رحم جان می گیرد.

با آمدنت حس انتقام می میرد و گذشت ها نمود پیدا می کنند.

با آمدنت بهار در بهار  شکل می گیرد و مشاممان پر می شود از رایحه خوشبویی که با خود داری.

با آمدنت فاصله ها با خودمان کم می شود و با همین رویکرد به الله نزدیکتر می شویم

با آمدنت، از بند رها می شویم و تن به بندگی می دهیم و  خدایان را پس می زنیم و خدای احد و واحد را می ستاییم.

با آمدنت ، غرور و حسادت و خودکامگی و خودبزرگ بینی و فریب و نیرنگ و بی رحمی و زور گویی و بد زبانی و قساوتِ قلب و کبر و ریا و همه ی زشتی ها و پلشتی ها می میرند و از دست و پاهایمان زنجیرهای تعلقاتِ دنیایی که خود بر دست و پای خود بسته ایم  گشوده می شود و در عوض شیطان به زنجیر کشیده می شود.

با آمدنت ما اراده ی سفر می کنیم گرچه همیشه آغاز راه دشوار است ولی می خواهیم  از هر موانعی رد شویم و چون عقاب اوج بگیریم عقاب در آغازِ اوج گرفتن و پر کشیدن پر می ریزد اما وقتی کاملا اوج می گیرد حتی از بال زدن هم بی نیاز است ما نیز می خواهیم سبکبال پرواز کنیم.

با آمدنت تنها می شویم اما نه انزوا و تنهاییِ تحمیلی،بلکه تنها و جدا از تن،ها،می خواهیم یک ماه از زمین و زمینگیر شدن دور شویم و سفر کنیم به ملکوت.

با آمدنت به فرصت سی روزه دست می یابیم فرصتی برای هم سفره شدن با ملائک.

با آمدنت ملائک نیز می آیند و شب قدر با همه ی بزرگی و عظمتش از راه می رسد.

 با آمدنت دعای ملکوتیِ سحر و غروب های بهشتی و مناجات های شبانه و الغوث الغوث بال های پروازمان می شوند.

با آمدنت.

ادامه_دارد


در باره ی اعمال بند آمدن باران درخراسان.

شاید تا کنون نشنیده باشید که خراسانی ها  برای بند آمدن بارانِ بی وقت چه می کنند؟

اگر زیاده از حد باران ببارد و مزارع و خانه ها را به ویرانی تهدید کند برای بند آمدن باران اعمال زیر را بجا می آورند:

1- دیگ بزرگ مسی بزرگی را که به ارث برده باشندوارونه زیر باران می گذارند

2-چهل «ق» به «یک نفس» به روی کاغذ می نویسند و کاغذ را روی ناودان می گذارند و یا از شاخه ی درختی می آویزند.

3-اندکی نمک روی  یک قطه نان می پاشند و آن را  به دست بچه ی شکم اول می دهند ببرَد زیر باران بگذارد.

4-نام هفت یا چهل و یک آدم کچل را با مرکب روی کاغذ می نویسند و کاغذ را در کنار باغچه زیر باران قرار می دهند و معتقدند به محض آن که نام کچل ها از صفحه ی کاغذ شسته و محو شد باران بند خواهد آمد گاهی به جای این کار نخی به دست می گیرند و نام چهل و یک کچل را یک یک بر زبان می آورند و با نام هر کچل، یک گره به نخ می زنند(به این طریق در عالم تصور و خیال بختِ کچل ها را می بندند) و معتقدند همینکه گره چهل و یکم زده شد باران بند خواهد آمد.

5- در برخی از روستاها و شهرها این شعر را که در حقیقت نوعی دعاست بطور انفرادی یا دسته جمعی می خوانند؛

به حق شاه کربلا

به حق نور مصطفی

به حق گنبد طلا

اَبرا  بِرَن  به یا(کوه سیاه)

آفتاب بیا به شهر ما

بارون نیا بارون نیا

بارون نیا بارون نیا


دوباره صدای گام های آمدن ماه مبارک رمضان گوشنواز شد تا با آمدنش خاطرات دوران کودکی مان جان بگیرد و دستمایه ای شود برای بردنمان به روزهایی که به  شوق گرفتن روزه ی کله گنجشکی سحر بر می خاستیم و چون بزرگترها سحری می خوردیم و به اصطلاح روزه می گرفتیم.
با آمدن ماه رمضات دلتنگ اذان مغرب می شوم که بعد از شنیدنِ صدای رسای مؤذن بر گردِ سفره ی افطار حلقه می زدیم و همراه با بزرگترها دستانمان را بسوی آسمان بلند می کردیم و درخواست های کودکانه مان را همچون شاخک های گلی نازک و خوشبو،به دامن فرشتگان می ریختیم فرق انسان و درخت آن است که درخت برای حیات،باید ریشه درخاک بدواند و انسان ریشه در آسمان ، با این نگاه از کودکی به ما آموختند در دعا و هنگام خواستن،سر و دست ها را به سوی آسمان بالا ببریم.
و  دلتنگ «شوخوانی» و چلک زدن می شوم تا بار دیگر مرحوم ملا رمضان و حاج ابوالقاسم و. شو خوانی کنند و مرحوم کربلایی حسن کربلایی غلامرضا و مرحوم علی اکبر فدایی با به صدا در آوردن چلک (ف حلبی و پیت نفت) ما را به خوردنِ سحری بخوانند چه بیدار باش زیبایی بود که با قلب خالص و سلیم و صدای دلنشین چلک و با اشعار زیبا و کلام خدا آغاز می شد و با ذکر نام او پایان می یافت.

از اذان کبله عباس سویزی بیدارم
صدای شو خوانی و اذان، سکوتِ حاکم بر کویر  را می شکست  اذان کبله عباس سویزی را به خاطر دارید؟سحر خیزی مان را به اذان کبله عباس مَثَل می زدیم پیر مرد سحر خیزیِ  که در سرمای سخت زمستان به ویژه شب های ماه مبارک صدای رسای خود را تا دورترین  می فرستاد و ما دربهمن آباد و آبرانان در صحرا این صدای گرم را به خوبی می  شنیدیم.
یاد خوانندگان اشعارِ شوخانی های دیروز و یاد آن ها که چلک می زدند و بیدارمان می کردند گرامی باد،


هم شو بُرات هم نیمه شَعبون رزِ تولد امام زمان (عج) مِبَرَکتو بَشه

دِعا کِنم دِعَمَل مُنِتظِر بَشِم نِه به زِبو

شو بُرات از قِدیم رَسِم بی یَه و العونِم رَسمه که همه مِرِن به ریی قِبرِستو،

مُرده ها چیشم انتظارِن که بِرشو خیرات و مبرات کِنِن

از چَن رِز پیش مِگِن خدا کِنَه شو بُرات یک نِفِر فاتحه بِفرستَه

شو برات مگن بعد از شو قدِر، از همه شوها مقوم و  اَجرِش بیشتره

مِدَنی اچی مِگِن شو برات؟یَعَنِم هرکه عبادت کِنَه و از خدا طلبِ اَمُرزِش کنه از جِهِدِم بیزاری خُوسته

به هَمی خَ طِر،گفتن شو برات شو، تِبرِئَه و نُجاتِم هَس

مِگن دِ ایشو رزق و روزی یَک سالت مَعلیم مِره

شو برات هم بِرِ مرده ها اَجِر و ثِباب  دَرَه ،هم بِرِ زِنده ها

خدا کِنه ایمرِز یک شُنبه تا وخت درم بِهره بِرم وُ از تِه دل مُردِه هامُر دُعا کِنِم و  بگم الهی العفو

برگردان؛

شب برات و نیمه شعبان مبارک

هم شب برات و هم  نیمه شعبان روز تولد امام زمان(عج) مبارکتون باشه

دعا کنیم در عمل منتظرش باشیم نه با زبان

شب برات از قدیم رسم بوده و الآن هم رسم هست که همه میرن روی قبرستان

مرده ها چشم انتظارند که براشون خیرات و مبرات بفرستن

از چن روز پیش میگن خدا کنه یک نفر هم شده برامون فاتحه بفرسته

در باره شب برات میگن بعد از شب قدر،مقام و  اجرش و ثوابش از همه شب ها بیشتره

می دونی چرا به این شب میگن شب برات؟یعنی هر کی عبادت کنه و از خداوند طلب آمرزش کنه از جهنم بیزاری جسته

به همین خاطر  گفتن شب برات شب تبرئه و نجات هم هست

میگن در این شب و روز،رزق و روزی یک سال معلوم میشه

شب برات هم برا مرده اجر و ثواب داره،هم برا  زنده ها

خدا کنه امروز یک شنبه تا وقت داریم بهره ببریم و از ته دل مرده هامون رو دعا کنیم و بگیم الهی العفو


که روز آفرینش آسمان است
در باره ی آن چه از آسمان فرود می آید و مایه برکت است
در باره ی ابر و باران
در باره ی باران و رودخانه
در باره ی رودخانه و دریا
در باره دریا و امواج
در باره امواج و ساحل
در باره ی ساحل و بیقراری
در باره ی بی قراری و دلتنگی
در باره دلتنگی و تنهایی
در باره ی تنهایی و بیکسی
آنگاه قلم در غلاف کردم و به آفریننده ی آسمان و ابر و باران و رودخانه و دریا و امواج و ساحل و بی قراری و. اندیشیدم که چون زیباست زیبا می آفریند و چون تنها او قابل پرستش است همه ی مخلوقات،تسبیح گوی او هستند و انسان نیز همواره به عنوانِ  اشرف مخلوقات در فراز و فرودها و غم ها و شادی ها او را می خواند و ما به بهانه ی روز جمعه که سرور و آقای دیگر روزهاست دست نیاز بسوی بی نیاز دراز می کنیم؛
پروردگارا!
بیامرز آن چه را قبلا انجام داده ایم
و آنچه را بعدها انجام خواهیم داد
و گناهان آشکار و گناهان پنهان مارا
پروردگارا!
از خوف خود به ما بهره ای ده تا میان ما و گناهانمان حائل شود
و از طاعتت به قدری به ما عنایت کن که به وسیله ی آن ما را به بهشت برسانی
و از یقین به قدری که مصائب دنیا را بر ما سهل و آسان کنی
و  تا زنده ایم ما را از نعمت گوش ها و چشم ها و قدرت  بهره مندمان ساز و خیر آن ها را بعد از ما باقی بگذار.
و بر دشمنی که برما ستم کند انتقام گیر
پروردگارا!
در این روز که ثواب و عقاب سنگین است توفیق عبادت و ثواب عنایت فرما و گناهان مان را ببخش و در گذشتگان مان پدر،مادر ریشه و اجداد و نیاکان مان و همه ی بهمن آبادی ها را مشمول رحمت واسعه ی خود قرار ده و از بخشش امروز بهره مند ساز.
 آمین یا رب العالمین


گفتم؛دوست عزیز!شما خیلی راحت می گویی گذشته را کنار بگذارم و به اکنون فکر کنم ولی من به  این حرف روانشناسانه ی شما معتقد نیستم که همه را از دورترین تا نزدیکترین با یک نسخه درمان می کنند من که در کویر زاده شدم روحیه و خلق و خوی متفاوت تری نسبت به کسی دارم که در شمال و یا در شهر بزرگ به دنیا آمده،پس با تک نسخه ی شما نمی توانم موافق باشم!از طرفی من با درد و رج و شادی های گذشته بزرگ شدم حتی اگه بخواهم نیز گذشته من رو رها نخواهد کرد!

 دوستم لبخندی زد و گفت؛تو اگر از داشته های فعلی لذت ببری و شاکر باشی و به اکنون فکر کنی و گذشته رو نشخوار نکنی،چسب چند قلوی گذشته وا می گیرد و تو را رها خواهد کرد حرف بنده این است که می شود استوار بود و لبخند زد و خم به ابرو نیاورد گرچه در درای عمر، توانایی ها کم می شوند اما این انسان این موجود دو پا توانایی های فوق العاده ای دارد که می تواند در فراز و فرودِها کاری کند کارستان چه می گویم؟کارهایی کند کارستان،

انسان می تواند بر زمان تأثیرگذار باشد

می تواند در لایه لایه های زندگی اش هر روز چون گیاه خوش عطر، با  رویش و طراوت و پر خاصیت باشد و حداقل نیش و  زخم نزند و زخم نبیند.

 می تواند نگاه خوبی به زندگی داشته باشد و درحال زندگی کند و با تلاش و  تفکر و توکل، پیشرفت کند

می تواند آینده ای خوب، برای خود و نسل های بعدی رقم بزند همانگونه که می تواند بجا آن که به فراز بیندیشد تن به فرود دهد و در زیر چرخ روزگار نابود شود

می تواند با امید به فردایی بهتر از آن چه که هست به آنچه که باید باشد بیندیشد،همانگونه که می تواند.

ادامه دارد


بحث مون بالا گرفت دوستم معتقد بود زندگی رو نباید سخت گرفت

گفتم اگه زندگی به ما سخت گرفت؟

گفت:زمانه با تو نسازد تو با زمانه بساز

گفتم ولی برخی می گویند؛زمانه با تو نسازد تو با زمانه بجنگ

گفت؛اونا اگه دنبال جنگ هستند تو دنبال صلح باش و با زندگی کنار بیا

گفتم یعنی چه جوری زندگی رو سخت نگیرم

گفت؛یعنی شجاع باش

گفتم یعنی جنگ و دعوا راه بندازم؟

گفت نه، شجاع باش یعنی وقتی اشتباه کردی با شجاعت بگو خطا کردی و پوزش بخواه

با خنده گفتم دیگه چکار کنم دوست عزیز؟

گفت؛عشق ورزی کن

گفتم؛این چه حرفیه؟بابا ما  تو در و محل آبرو داریم!

گفت؛بهترین جا برای حفظ آبرو خونه و همون سقفی است که توش زندگی میکنی،پس از ته دل به همسر و بچه هات عشق به ورز و  بگو عاشقتونم دوستون دارم.

گفتم؛تموم شد؟

گفت؛هرگز همسر و بچه ها و حتی خودتو با هیچکس قیاس و مقایسه  نکن چون به قول ما بهمن آبادی ها شتر اگه بزرگه زخمش هم بزرگه!تو از کجا می دونی که اون طرفی که فکر می کنی از تو بالاتره حسرت زندگیِ تو رو نمی خوره؟ خداوند نعمت هاشو تقسیم کرده به یکی بچه های سر براه و صبر و حوصله و توفیق عبادت و شکر گزاری و همسر وفادار و قناعت و آرامش خیال و یکرنگی و عشق و محبت و  نگاه خوب به زندگی  و اخلاق خوب و راضی به رضای خداوند و دهها خصلت نیکو داده  به یکی هم.بگذریم فقط می دونم دورنمای زندگیِ دیگران زیباست ولی نزدیکشون که بری، می بینی چه طوفانی در زندگی دارن؟ اون وقته که نگاه می کنی به خودت به همسر وفادارت به بچه های ساده پوش و سالم و  مؤدب و درسخون و کم توقع خودت به داشته های حلالت به آرامش خیالت به ریشه و آبرو و سلامتی جسم و روح و روانت و.

گفتم یعنی چه کار کنم؟

گفت؛دیدنِ این همه داشته ها و قدردانی و شاکر بودنِ پروردگار که نعمت های فراوان به ما عطا کرده،

و همواره از او بخواهیم بصیرت عنایت فرماید تا با چشم و دل و جانمان این همه را  ببینیم.

 و اصرار کنیم  توفیق جبرانِ گذشته و  امید به آینده و شناخت خود و  خالق  را مرحمت فرماید تا آگاهانه او را بپرستیم و تنها از او بخواهیم.

الهی بی کران تو را سپاس


غرور دردی است که بی صدا وارد می شود و سواره بر اسب تازی را  نقش بر زمین می کند

بی رحمی و مال اندوزی و دنیا طلبی نیز مرز نمی شناسد تا جایی که ممکن است پسر آرزوی مرگ پدر بکند تا به میراث او دست یابد و یا چندان حرصِ جمع کردنِ مال داشته باشد که چشم بر نداری و گرسنگیِ  پدر و مادر و خویشان ببندد و نسبت به فقر و گرفتاریِ آن ها  بی رحم و بی تفاوت باشد.

حکایت

مرحوم مجلسی در عین الحیوه از تفسیر امام حسن عسگری علیه السلام نقل کرده که فرمود:

پیرمردی پسرش را خدمت رسول خدا صل الله علیه و اله و سلم آورد و گریه می کرد، یا رسول الله! این جوان پسر من است عمرم و اموالم را صرف او کردم، حال که نیازمند و فقیر و پیر شده ام به من توجهی ندارد و حال آنکه مال و ثروت و انبارها از گندم و جو و خرما و کیسه هائی از طلا و نقره فراوان دارد.

حضرت به آن جوان فرمودند: چه می گوئی؟

جوان عرض کرد: یا رسول الله! من یک قوت لایموت دارم و چیزی ندارم.

حضرت فرمودند: ما مخارج این ماه را به پدرت می پردازیم، اما ماههای دیگر مخارج پدرت به عهده تو است، سپس حضرت اسامه خدمتکار را طلبید و فرمودند: صد درهم به پیرمرد پرداخت کند.

ماه دیگر باز پیر مرد با پسرش شکایت کنان خدمت پیامبر آمدند، پیرمرد عرض کرد: یا رسول الله! این جوان به من توجهی ندارد.

جوان گفت: یا رسول الله! من مالی ندارم.

حضرت فرمودند: دروغ می گوئی، تو مال و ثروت زیادی داری، لیکن امشب از پدرت فقیرتر و محتاج تر می شوی.

شب که شد همسایه ها برای جوان خبر آوردند که بیا درب انبارهای خود را باز کن که ما از بوی عفن و مشمئز و بد آن در معرض هلاکتیم.

همینکه جوان درب انبارها را باز کرد، دید تمام گندم ها، خرماها، جوها و. متعفن شده اند، همسایه ها او را وادار کردند که باربر و حمال بگیرد تا اجناس را به خارج مدینه منتقل نماید.

بنا شد اجرت زیادی به حمال ها پرداخت کند تا اجناس متعفن و بدبو را ببرند، بعد از نقل اجناس جوان سر کیسه های پول را باز کرد، همه پول ها سنگ شده، مجبور شد تمام اسباب و اثاثیه و خانه حتی لباسهای خود را بفروشد و اجرت حمال ها را بپردازد، طولی نکشید جوان از غصه مریض شد و مرد.

رسول خدا به اصحاب رو کرد و فرمود: ای کسانیکه عاق والدین شدید عبرت بگیرید و بدانید چنانچه مال و ثروت او در دنیا متغیر شد همچنین در آخرت عوض نعمت های بهشت، جهنم و عذاب های آن، برای او مقرر می گردد.

ای آنکه برده ئی ز نظر والدین خویش

 غافل مباش کز پی اینکار کیفر است

بود و وجود و هستی تو از پدر بود

چون شاخه درخت تو را ریشه دیگر است


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه بسکتبال شمیم باران دستگاه تصفیه آب خانگی پرچنان قُرآنِ هادی گزارش کارآموزی صنایع غذایی سرگرمی تفریحی ورزشی روزنوشته ها و یادداشت های محمد مقیسه هات تپ | عملیات هات تپ